چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
بایگانی
نویسندگان

۵ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

پروپراتد

 

داستان دو آدم که به پایان می‌رسد، سخت‌ترین کار، پاک کردن عکس‌ها و آرشیو چت است.

هر یک عکسی که پاک می‌شود، یک خاطره همراه آن کم‌رنگ خواهد شد. هر یک عکسی که پاک می‌شود، تپش‌های قلب عجول‌تر می‌شوند، نفس تنگ‌تر. هر یک عکسی که پاک می‌شود...

 

وَ خُذ بِقَلبِی إلٰی مَراشِدی

 

نشست لب تختم و پرسید: حالتون خوبه؟ ناراحت نیستین؟

گفتم: خوبم، چرا ناراحت باشم؟

گفت: آره به طرز عجیبی امروز ناراحت نیستین؛ شما هر روز ناراحتین.

 

با خودم فکر کردم چه اشتباهی بود که اجازه دادم ناراحتی‌هامو درک کنه، و چه بدتر، وقتی دل و روحم رو به کسانی سپردم که غم رو به چهره‌ و خونه‌م آوردند.

دل کاسه‌ای پر از ترک است

 

بعد ازینکه از بیمارستان برگشتم و در کنج تنهایی بغضم رها شد، فکر کردم حتی اگر بود، امروز کنار من نبود و به پیغام همدردی بسنده می‌کرد و می‌گفت کنارت نیستم اما دلم با توست.

چقدر دلم درد می‌گرفت از این نهایت مسئولیت‌پذیری...

Leftover

 

به قدر پلک‌زدنی قلبت از نبودن کسی به درد نشسته؟

می‌دونی خونه چیه؟ قدر سفره رو می‌دونی؟ 

می‌دونی جسم که هیچ، روح رو بخشیدن، به چه معناست؟

می‌دونی خواستن بدون توقع کجای مسیر دوست داشتن ایستاده؟

می‌دونی اگر عشق رو سر ببرند، زاده‌اش چیه؟

 

_ مریض شده‌ام از حجم سوالات، از حجم تناقضات و مدام انگار کسی مرا تا ته کوچه‌ای بن‌بست می‌برد، سرم را به دیوار می‌کوبد و فریاد می‌زند برگرد و دوباره مسیر را گز کن به سمت همین دیوار.

 

 

در من جریان داری، بسان اندوه

 

مانده‌ام در خانه. تپش قلبم را نادیده می‌گیرم و دل می‌دهم به شستن ظرف‌ها و آرامشی که آب به دستانم می‌دهد. 

مرتب صدای فریاد کلاغ‌ها می‌آید؛ شاید جوجه‌ای مرده باشد.

فکر، مشغول داغی خورشید است و تکلیفی که مجبورم می‌کند ساعتی دیگر از منزل بیرون بروم. لباس‌هایم را زیرورو می‌کنم تا مهربان‌ترین‌شان را در این روز گرم خرداد به تن کنم.

خیره می‌مانم به رگ‌های دستم؛ زندگی می‌گذرد، با تمام نامهربانی‌هایش عجیب می‌گذرد.